یا صاحب عصر و زمان

به راه بیایم تا از راه بیاید

یا صاحب عصر و زمان

به راه بیایم تا از راه بیاید

#پست_ویژه 

 

        ❤#مهارتهای_همسرداری❤

 

👈🏼مردهایی که زنان محجبه دارند، 

گاهی یادشان می‌رود که از همسرانشان

بابت حجاب تشکر کنند!

 

💖یادشان می‌رود که پذیرایی از مهمان

با حجاب سخت‌تر است!

 

💖یادشان می‌رود که مسافرت با حجاب سخت‌تر است!

یادشان می‌رود که بچه‌داری با حجاب سخت‌تر است!

 

💖یادشان می‌رود که خرید با حجاب سخت‌تر است!

 

💖یادشان می‌رود که در گرمای تابستان، چه جهادی است چادری بودن!

 

💖یادشان می‌رود اگر خیالشان از همسرشان راحت است؛

 

💐به‌خاطر سختی حجابی است که آنها تحمل می‌کنند!

 

👌گاهی با شاخه‌ای گل 🌷 از همسرانتان بابت حجابشان تشکر کنید تا بدانند جهادی که امروز با حجابشان می‌کنند، برایتان ارزشمند است.

 

      🍀همواره شاد و آرام باشید🍀

 

@shia_ahkam

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۰۸:۰۰
حسانه ..

 

دریافت

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۹ ، ۰۸:۰۰
حسانه ..

دریافت

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۹ ، ۲۳:۰۰
حسانه ..

مثلا فکر کن

یهو در بزنن و بگن: سلام. شبتون بخیر. آمادگی مهمون دارید؟

بگی: خواهش میکنم. این موقع شب! کی هستن حالا؟

بگن: امام عصر ارواحنا فداه هستند اما فرمودند که سلام برسونیم‌و بگیم اگه ذره ای شبهه و حرام در منزل و سر سفره تون نیست ، امشب سحری مهمون شما باشیم.

بگی: ..............

 

جای خالی را پر کنید

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۱۰:۰۰
حسانه ..

دریافت

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۰۸:۰۰
حسانه ..

سلام بر صاحت مقدس امام رضا(علیه السلام)✋✋✋

 

              🌷 اللهم 🌷

          🌷  صل علیٰ  🌷

       🌷علیِ بْنِ موسَی  🌷 

    🌷الرِضَا المرتضیٰ الاِمام🌷 

   🌷  التَّقیِ النَّقی و حُجَّتکَ  🌷

    🌷 علی مَنْ فَوقِ الاَرض 🌷

       🌷ومَن تَحتَ الثَّریٰ 🌷

          🌷  الصِّدیقِ   🌷 

            🌷الشهید🌷

             🌷صلاةً 🌷

          🌷کثیرةً تامَّةً 🌷 

       🌷 زاکیةً مُتَواصِلةً 🌷

    🌷   متَواتِرَة ًمُتَرادِفة   🌷

   🌷  کأَفْضَل ما صَلَّیْتَ عَلى🌷

    🌷    أحَدٍ مِن اَوْلیائِک.  🌷

       🌷صلوات الله علیک🌷 

          🌷و علی آبائک🌷 

             🌷وأوﻻدک🌷

 

 

‌ ‌ ─═इ♥🍃🌸🍃♥इ═─

#صلوات_خاصه_امام_رضا

 

📸️@Roye_Khate_Asheghi

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۹ ، ۲۰:۰۰
حسانه ..

سلام

تو شب های  قدر چقدر با خود خداوند حرف زدید؟؟

چقدر با امام زمان عج خلوت کردید؟؟

چندبار برا فرج شون دعا کردید؟؟

]چقدر خودتون برا روز عرفه آماده کردید؟

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۹ ، ۱۴:۰۰
حسانه ..

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۹ ، ۱۷:۴۷
حسانه ..

*دیدن امام زمان*

 

موضوع: _چرا امام زمان (عج) را نمی‌بینیم؟_

 

روزی شخصی از عارفی سؤال کرد: 

چرا ما امام زمان را نمی‌بینیم؟

 

عارف گفت: 

لطفا برگردید و پشت به من بنشینید. آن شخص این کار را انجام داد. 

 

عارف گفت: آیا الان می‌توانید مرا ببینید؟

گفت: خیر! نمی‌توانم ببینم!

 

عارف فرمود: چرا نمی‌توانی من را ببینی؟

گفت: چون پشت من به شماست!

عارف فرمود: حالا متوجه شدید چرا نمی‌توانید امام زمان را بینید؟!

 

چون شما پشتتان به امام زمان است، با گناه کردنها و نافرمانی‌ها به امام زمان پشت کرده‌ایم و در عین حال تقاضای دیدار امام زمان را داریم.

 

   *أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفرج*

 

 

*📖داستان به انتخاب#یلدا*

_پسند♥️فراموش نشه_

 

@Dastan_Shab

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۹ ، ۲۳:۳۰
حسانه ..

شفیعی:

خییییییییلی قشنگه حتماً بخونید ☺️☺️

🌹بسیار زیبا و آموزنده

🔻پیرمردی در دامنه ی کوه های دمشق هیزم جمع می کرد ودر بازار می فروخت تا ضروریات خویش را رفع کند

یک روز حضرت سلیمان (ع) پیر مرد را درحالت جمع آوری هیزم دید دلش برایش بسیار  سوخت 

تصمیم گرفت زندگی پیرمرد را تغییر دهد یک نگین قیمتی  به پیرمرد داد که بفروشد تا  زندگی اش بهبود یابد

پیرمرد ازحضرت  سلیمان (ع) تشکر کرد وبسوی خانه روان شد 

و نگین قیمتی را به همسرش نشان داد همسرش بسیار خوشحال شد ونگین را در نمکدانی گذاشت یک ساعت بعد بکلی فراموشش شد که نگین را کجا گذاشته بود

 

زن همسایه نمک نیاز داشت به خانه ی آنها رفت و زن نمکدان را به او داد

 زن همسایه همینکه چشمش به نگین افتاد نگین را پیش خود مخفی کرد.

 

پیر مرد بسیار مایوس شد و از دست همسرش بسیار ناراحت و عصبانی 

وخانم پیرمرد هم  گریه میکرد که چرا نگین را گم کردم 

 

چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت درآنجا با حضرت سلیمان (ع) روبرو شد جریان گم شدن نگین را به حضرت سلیمان (ع)  گفت . حضرت 

سلیمان (ع) یک نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را  گم نکنی 

 

پیرمرد ازحضرت  سلیمان (ع) تشکری کرد و خوشحال بسوی خانه روان شد در مسیر را ه نگین را ازجیب خود بیرون کشید و بالای سنگ گذاشت و خودش چند قدم  دور نشست تانگین را خوب ببیند ولذت ببرد 

دراین وقت ناگهان پرنده ای نگین را در نوکش گرفت وپرید 

پیرمرد هرچه که دوید وهیاهو کرد فایده نداشت 

 

پیرمرد چند روز از خانه بیرون نرفت همسرش گفت برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی 

پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد که صدای حضرت  سلیمان (ع) را شنید دید که حضرت  سلیمان (ع) ایستاده است وبه حیرت بسوی  او می نگرد 

پیر مرد باز قصه نگین را تعریف کرد که پرنده آن را ربود. حضرت سلیمان (ع)  گفت میدانم که تو به من دروغ نمی گویی این نگین  از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی 

و حتما بفروش که در حال زندگیت تغییری آید

 

پیر مرد وعده کرد که به قیمت خوب میفروشد پشتاره خود را گرفت بسوی خانه حرکت کرد خانه پیر مرد کنار دریا بود 

هنگامی به لب دریا رسید خواست که کمی نفس بگیرد ونگین را از جیب خود کشید که در آب بشوید نگین از دستش خطا رفت به دریا افتاد 

هرچه که کوشش کرد و شنا کرد. چیزی بدستش نیآمد . 

 

با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت از ترس سلیمان (ع) به کوه نمی رفت 

همسرش به او اطمینان داد صاحب نگین هر کسی که است ترا بسیار دوست دارد اگر دوباره اورا دیدی تمام قصه برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید 

 

پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد به طرف خانه روان شد که تخت حضرت سلیمان (ع) را دید پشتاره را به زمین گذاشت دویدو گریخت . 

حضرت سلیمان (ع) میخواست مانعش شود که فرستاده خدا جبرئیل امین آمد که ای سلیمان خداوند میگوید که تو کی هستی که حال بنده مرا تغییر دهی ومرا فراموش کرده ای ! سلیمان (ع) باسرعت به سجده رفت واز اشتباه خود مغفرت خواست 

خداوند بواسطه جبرییل به حضرت سلیمان گفت که تو حال بنده مرا نتوانستی  تغییر دهی حال ببین که من چطور تغییر میدهم 

 

پیرمرد که به سرعت بسوی قریه روان بود با ماهی گیری روبرو شد

ماهی گیر به او گفت ای پیر مرد من امروز بسیار ماهی گرفتم بیا چند ماهی به تو بدهم 

پیرمرد ماهی ها را گرفت وبرایش دعای خیر کرد وبه خانه رفت 

همسر ش شکم ماهی ها را پاره کرد که در شکم یکی از ماهی ها  نگین  را یافت وبه شوهرش مژده داد 

شوهرش با خوشحالی به او گفت توماهی را نمک بزن من به کوه میروم  تا هیزم بیاورم 

هنگامیکه زن پیرمرد نام نمک را شنید نگین اول به یادش آمد که در نمکدانی گذاشته بود سریع به خانه همسایه رفت وقتی که زن همسایه زن پیرمرد را دید ملتمسانه عذر خواهی کرد گفت نگینت را بگیرمن خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم چیزی نگویی چون شخص پاک نفس است اگر خبردار شود من را از خانه بیرون خواهد کرد.

 

پیرمرد در جنگل بالای درختی رفت که شاخه خشک را قطع کند 

چشمش به نگین قیمتی درآشیانه پرنده خورد .

 نگین را گرفت به خانه آمد زنش ماهی ها را پخت و شکم سیر ماهی ها را خوردند 

فردا پیرمرد به بازار رفت هر سه نگین را به قیمت گزاف فروخت .حضرت سلیمان (ع) تمام جریان را به چشم دید و یقین یافت که بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد تاکه خداوند نخواهد  

به خداوند یقین و باور داشته باشید.

 

🌼منْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ  أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا (3)

☘️و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند.(طلاق آیه3)

 

🌹حق غنّی است، برو پیش غنی 

🌹نزد مخلوق، روزی مخواه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۹ ، ۲۳:۳۰
حسانه ..